تنها
غمگين
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکي به رخم دويد ناگاه
روي تو شکفت در سرشکم
ديدم که هنوز عاشقم آه
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
يک لحظه نشد خيالم آزاد از تو
يک روز نگشت خاطرم شاد از تو
داني که ز عشق تو چه شد حاصل من
يک جان و هزار گونه فرياد از تو
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
در پي آن نگاه هاي بلند ،
حسرتي ماند و
آه هاي بلند!